میخوانم که چهار محیطبان در کردستان در درگیری نامشخصی بهای جان گذاشتهاند. میخواهم چیزی در این مورد بنویسم. این حداقلی از حداقلهاست برای چیزی که در جای دیگر ممکن است یک واقعه در ابعاد ملی تلقی شود. چهار آدم و چهار خانواده بر سر حفاظت محیطزیست این سرزمین جان و جانپاره از دست دادهاند و این خیلی است. اما به بقیه صد و چندی کشتهی محیطبان فکر میکنم و دیگر نمیدانم چه باید نوشت و اصلاً نوشتن به چه کاری میآید اینجا. کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهی خود را.
واقعیت این است که نه تنها محیطزیست ایران هر ساله در حال رکوردزنی فاجعهبارترینهای خویش است بلکه جمعیت مردمان در جبههی پاسداری از محیطزیست ایران ،از یک داوطلب تا یک نفری که شغلش محیطزیست است، نیز در یکی از ضعیفترین صورتهای تأثیرگذاری خویش، حداقل در ۲۰ سال گذشته، قرار دارند. صدای این جمعیت در موقعیت یک نجوای ضعیف و تکرار شونده قرار گرفته است تا جایی که گفتن و نوشتن از امر ثقیلی مثل جان دادن محیطبانان نیز به نظر نمیرسد مترتب تأثیری باشد.
به گونههای مختلفی میتوان به این ضعف پرداخت از جمله این که تمام تلاطمات نرخ ارز سرمایه اجتماعی که به صورت مستقیم و بنیادین بر نگرش،مشارکت و بالطبع سرمایهگذاری و برونداد فعالیتهای اجتماعی تأثیر میگذارند را میتوان به عنوان یک روند عمومی بسترین و تاثیرگذار در نظر گرفت. اما در این میانه یک تفسیر سادهی دیگر نیز وجود دارد و آن این است که طرفداران محیطزیست در زمینهایی جنگ و کشت و بازی میکنند – بنابر جبر روزگار- که دیگر حاصلخیز نیستند.
منابع عموما محدود هستند ،از جمله انگیزهها، اگر چه تجدیدپذیر باشند. ما سالهاست که فغان از جور روزگار بر محیطزیست سرزمین داریم و البته این فغان بجایی است اما مشکل اینجاست که اصولاً گوشهایی که توان تاثیرگزاری دارند شنوای فغانهای ما نبودهاند و هرروز سنگینتر از دیروز کاری را میکنند که فکر میکنند باید بکنند. این باعث شده که حلقهی خبررسانی، تاثیر، عمل، دیدین نتیجه بسته نشود. یعنی که آدمها میبینند که سالها سعی در تاثیرگذاری نتایج حداقلی داشته و یا حتی آن را هم نداشته و مخاطبان اصلی که هیچ، مخاطبان عام و اذهان عمومی نیز به یک سطح بیحس شدن و بیواکنشی نزول کردهاند. منابع انگیزش برداشت شدهاند اما چون مکانیزمهای تجدید منابع عمل نمیکردهاند این منابع تهی شدهاند.
چه باید کرد؟ نمیدانم شاید که باید فقط بود و صبر کرد اما در کنارش پیشنهادی دارم. پیشنهاد من سه محور دارد. دو تا از این محورها تغییر استراتژی در کاری است که هماکنون هم مشغول به آن هستیم اما محور سوم یک داستان بنیادی و نو است.
محور اول تغییر هرم ساختار اخبار و آگاهسازی به جهت استفادهی بهینه از ظرفیت اندک مخاطبان برای شنیدن است. ما دغدغهمندان محیطزیست ایران در طی این سالها بیشتر روی جزئیات اخبار و حوادث متمرکز شدهایم. جزپیاتی که متاسفانه بیشباهت به صفحهی حوادث روزنامهها نیستند. این پایهی هرم است و البته که لازم است. اما ما نیاز داریم که هرم را ارتفاع هم بدهیم. برای من پیدا کردن گزارشهای تجمیعی و تفسیرهای متکی بر این تجمیع اطلاعات در مورد محیطزیست ایران بسیار دشوار است. واقعیت این است که این گزارشهای کلاننگر هستند که باعث ایجاد نگرش و جهتیابی میشوند. منظور من اینجا نگرش و جهتیابی برای متخصصان نیست بلکه منظورم بخشی از اذهان عمومی است که جایی برای توجه به محیطزیست در ذهنشان هنوز وجود دارد. البته حتی آن بخش از اذهان عمومی در سرزمین ما هم هر روز سهم کوچکتری را به دغدغههای محیطزیستی تخصیص میدهند. این سهم کوچک را باید بهینه مصرف کرد. نوع خبررسانی و آگاهسازی ما به گونهای بوده است که مخاطب ما در هنگام خلاصه کردن وضعیت محیطزیست صرفا میگوید که وضع وااسفا است که نادرست نیست اما جهت ندارد. این جهتدهیها در خود اخبار رخ نمیدهند بلکه در تفسیرها و تجمیعها رخ میدهند. مخاطبی که امکان و احتمال حداقلی از تاثیرگذاری را در حوزه خاص خودش داشته باشد باید بتواند که حداقل مثلاً سه پاراگراف در مورد وضعیت محیطزیست کشورش در ابعاد کلان صحبت کند که نمیتواند و به جای آن حداکثر میتواند سه پاراگراف در مورد فجایع محیطزیستی که شنیده صحبت کند. جهتدهی میتواند باعث شود که یک لایهی خیلی نازک اما به هر حال متصل از همجهتی در یک قشر محدود از جامعه ایجاد شود. این لایهی ممکن است خیلی نازک باشد و این قشر محدود نیز ممکن است که اقلیت کوچکی از جامعه باشند اما حداقل لایهای وجود دارد که میتوان در آینده به عمیق کردن و گسترش جمعیتی آن فکر کرد. در وضعیت امروز ما صرفا قشر محدودی دلشوره ( و نه هیچ جهتی) نسبت به محیطزیست سرزمین دارند و این دلشوره به نظر نمیرسد که کارایی چندانی در بازاری داشته باشد که انواع دلشورهها به فراوانی در آن عرضه میگردند.
محور دوم جابجایی نیروهایمان از عرصهای به نام «پاسداشت محیطزیست به مثابهی وظیفهی اجتماعی» به عرصهای به نام «پاسداشت محیطزیست به مثابهی یک فضیلت اخلاقی شخصی و یک عنصر هویتی» است. وقتی که بازار سرمایهی اجتماعی در رکود باشد زمین عرصهی وظیفهی اجتماعی هم زمین خوبی برای بازی نیست. در این موقعیت در این زمین وظیفهی اجتماعی همواره با این نگاه مقایسه کنندهی غم نان با غم سبزه روبرو هستیم. و این که راجع به این صحبت میشود که مگر دیگران چه میکنند که من چه باید بکنم. نوع بازخورد در این زمین به گونهای است که همت عالی و سینهای فراخ میخواهدکه آدمی بکارد و چیزی درنیاید و باز دل قوی داشته باشد. این زمین، زمین کلاسیک «تراژدی منابع مشترک» است. و وقتی که جهت شیب این زمین رو به پایین باشد -که اکنون هست- هر کس که بار کمتری بردارد زرنگتر است و برندهتر شمرده میشود حتی اگر که همه با هم بازندگان بزرگی باشند. در مقابل زمین فضیلت اخلاقی اگر چه اصولا چندان بارور نیست اما در عین حال دچار تراژدی منابع مشترک هم نیست و در زمانهی عسرت و کمآبی هم گیاه میدهد گاهی. این زمین را به عرصهی ویژه و عین حال پیچیده (و در عین حال به نظر من پرخطر) هویتخواهی که پیوند بزنیم، یک زمین جدید خواهیم داشت که میتوان امر سربازگیری برای قشون پاسداشت از محیطزیست را در آن انجام داد. این زمینهای فضیلت اخلاقی و هویتخواهی، زمینهای تازه کشف شدهای نیستند اما معمولا کم جمعیت بودهاند. برای زمین فضیلت اخلاقی کمجمعیت بودنش چیز عجیبی نیست. آدمهایی که به این زمین میآیند معمولا صرفا از راه یک سلوک شخصی به این جا رسیدهاند که در عین ارزشمند بودن، این روش از لحاظ کمیت روشی ناکارآمد است و جای آن دارد که روش تبلیغی در کنارش باشد تا مثل هر اندیشهی اخلاقی دیگری مبلغینی باشند که از اقلیم این زمین برای مشتاقان صحبت کنند. زمین هویتخواهی زمین باروری است مخصوصا زمانی که بحران هویت داشته باشیم. اما این زمین شدیدا در معرض تسخیر توسط گونههای مهاجم غیربومی و ناخواسته است که نهایتاً منجر به تخریب زمین خواهند شد. راهکار این مسئله شاید این باشد که سطوحی از استانداردها و هنجارها در این زمین توسط ساکنین فعلی آن وضع شود که هزینهی پیچکهای مهاجم و غیربومی را برای ماندن در آن بالا ببرد. توان تنظیم این استاندارها که آفتکش هستند به گونهای که آفت بکشد ولی نوجوانهها را نکشد یک هنر و یک چالش است.
محور سوم یادگیری از مدلهای در حال ظهوری در کشورهای پیشتاز عرصهی توسعهی پایدار است که رابطهی توسعهی پایدار را با امر افزایش سوددهی کسبوکار کشف میکنند و نیروی عظیم اقتصاد را همساز با خود میسازند. این چیزی است که من عملاً در کشور خودمان نشنیدهام اما در حال حاضر در حال ایجاد یک موج جدید از حرکت به سوی توسعهی پایدار در کشورهای مدرن است. توجه کنید که منظور من این حقیقت نیست که ما برای ماندن حتی از بعد اقتصادی باید دست به دامان نگرش توسعهی پایدار باشیم. این یک حقیقت است اما تجربهی ما از مثلاً صنعت توریسم طبیعتگردی نشانگر این است که حتی با وجود رابطهی مستقیم و حتی کوتاه مدت میان توسعهپایدار و ماندگاری اقتصادی در این نمونه باز کمتر کسی توجه به آن میکند. منظور من آن حالت خاصی است که رویکرد یک نهاد، بنگاه، اجتماع و یا فرد به سوی توسعهی پایدار باعث افزایش بهرهی اقتصادی او میشود.
البته بسترهایی که این پدیده در حال ظهور بر روی آنها است در کشورهای مدرن با کشور ما متفاوت هستند. به عنوان مثال نیروهای اجتماعی خواهان حفظ محیطزیست و قوانین هر روز سختگیرانهتر نهادهای قانونگزاری چیزهایی هستند که در عرصه کنشهای اجتماعی ما تقریبا غایب هستند اما اینها همهی ماجرا نیستند.
نخست آنکه بدنهی قیف محدودیتهای ناشی از تخریب محیطزیست تنگتر و تنگتر و قابل لمستر میشوند. این تنگشدن در خیلی از کشورها به واسطه مقررات عمومی و نیروهای اجتماعی هم تنگتر شده و هم خیلی بیشتر احساس میشود. عملا در این کشورها این مسئله نمودهای مالی پیدا کرده به این صورت که رویکرد به سمت توسعهپایدار عملاً کمهزینهتر از رویکرد غیرپایدار گشته است. این نمودهای مالی یا به طور مستقیم در کشوری لمس میشود و یا اینکه به طور نامستقیم توسط ارتباطات جهانی به آن کشور بازتاب داده میشود. معنای این حرفها این است که مثلاً قیمت سوختهای فسیلی بالا میرود و قیمت انرژیهای پاک پایین میآید، استانداردهای تبادل کالاها هر روز بیشتر متمایل به انواعی از کالا میشوند که شاخصهی محیطزیستی بالاتری دارند و تاثیراتی دیگر از این دست. اینها همه سیگنالهایی هستند که در کشور ما هم به ناچار دریافت میشوند و به ناچار ما نیز از آن تأثیر خواهیم گرفت. میتوان متصور شد که بنگاهها و نهادها و جوامع هر چند معدودی در ایران وجود دارند که مجبورند همپای هنجارهای جدید حرکت کنند. این بنگاهها و نهادها و جوامع معدود باید توسط مردمان در سمت جبههی پاسداری از محیط زیست شناسایی شوند تا از فرصتهای اقتصادی همساز با محیطزیست خود با خبر شوند. در یک آیندهی شاید نه چندان دور این بنگاهها و نهادها و جمعیتها بالاجبار پر تعدادتر خواهند شد و بنابر منفعت خود در شیپور حفاظت از محیطزیست ، حتی شده برای حذف رقبای خود و حفظ منافع صنفی خود، بیشتر خواهند دمید و این آهنگ حتی اگر نه چندان خوشآهنگ باشد باز در کوچه و بازاری نواخته خواهد شد که اصولاً طرفداران محیطزیست هیچ صدایی در آنجا نداشتهاند.
دوم اینکه فشار سنگین رقابت اقتصادی کشورهایی مثل چین و هند و امثال آنها باعث جوانهزدن مدلهای جدیدی از نوع کسبوکار در کشورهای عمدتا غربی شده است که میتوانند معادلات مصرفگرایی را تغییر دهد. کشورهای غربی سالها اقتصادی بر مبنای انحصار توانایی تولید محصولات داشتهاند. از یک زمانی به بعد اقتصادهای نوظهور آنها را مجبور کردند که کیفیت و در کنارش محصولات با تکنولوژی بالا را مشخصهی تمایز خود در رقابت با این اقتصادهای نو ظهور بکنند. هماکنون زمینههای تمایز در کیفیت و همچنین تکنولوژیهای خاص نیز در حال محو شدن هستند و کشورهای غربی در تکاپوی چیدمانهای جدیدی هستند. یکی از این چیدمانها حرکت از محصول به سمت ترکیبی از محصول و خدمات است که در آن شما به جای خرید یک محصول، عملکرد یک محصول را میخرید. یعنی به عنوان مثال به جای خرید یک لامپ روشنایی، عملکرد روشنایی در منزل را از شرکتی اجاره میکنید. این نوع کسبوکار بحث خدمت را به جای محصول به میان میآورد و نوع رقابت را متفاوت میکند .مثلاً یک شرکت چینی نمیتواند در یک کشور غربی به همان راحتی که محصولش (مثلاً همان لامپ) را ارائه میکرد خدمت روشنایی (یعنی آوردن لامپ، نصب آن، تعویض بهموقع آن و نهایتاً جمع آوری لامپ سوخته را ارائه دهد). این مدل کسبوکار اگر چه اهداف اقتصادی در پس خود دارد اما نتایج توسعهی پایدار آن بسیار ویژه هستند. در این مدل شرکت ارائه دهندهی خدمت-محصول بسیار علاقهمند است که از لامپهایی استفاده کند که انرژی کمتری مصرف میکنند و عمر بیشتری دارند زیرا که قرار است خود او هزینهی همهی اینها را بدهد. این شرکت حتی تعداد لامپهای مصرفی را نیز شاید سعی کند با نورپردازی مناسب کاهش دهد. او بیشترین زمان و هزینه و هوشمندی را صرف خواهد کرد تا بهترین محصول همساز توسعهی پایدار را بسازد و یا پیدا کند چون در ابعاد او این هزینهها همه مهم هستند و او به عنوان یک شرکت دیوارههای قیف تنگشونده محدودیت در منابع محیطزیست را بیشتر درک میکند و از سوی برای دیگر نهادهای نظارتی هم بسیار سادهتر است تا کیفیت رابطهی بنگاههای اقتصادی با محیطزیست را کنترل کنند تا رفتار مردمان عادی را.
این مدل در نبود نهادهای قوی نظارتی به صورت ناقص عمل میکند اما به هر حال عمل میکند. همچنین کشور ما نیز از آسیب رقابت اقتصادهای نو ظهور در امان نمانده است و این مدل به کار ما نیز میآید و با وجود نقص میتواند که تبعات مثبت توسعهپایدار را در خود داشته باشد. مهمتر این که یک صدای دیگر را در سمت طرفداران محیطزیست ایجاد میکند حتی اگر که خیلی همجنس با بقیهی صداها نباشد.
دوست دارم این سه محور پیشنهادیم را در یک ظرفی متمرکز کنم و آن این است که اگر احساس میکنیم در گوشهی رینگ بوکس در زیر ضربههای متداوم گیر کردهایم و توانمان برای تغییر وضع محیطزیست کشورمان هر روز در حال کاهش است مجبوریم که هوشمندی به خرج دهیم، موقعیتها را از نو بسنجیم، جهتها را دوباره بازیابی کنیم، نگاهی از بالا بر روی خودمان داشته باشیم، از بیرون از خودمان بیاموزیم، جسارت اندیشیدن از زوایای نو داشته باشیم و در نهایت سیاستهایی نو به دست بگیریم. شاید که هیچ بردی در ناصیه و پیشانیمان نوشته نشده باشد اما حداقلاش این است که خوب بازی کردهایم.
شهریار عیوضزاده
۱۸ اسفند ۱۳۸۹