جمعیت داوطلبان سبز برگزار میکند: دومین جلسه از سری نشستهای اکوسینما

استاکر: اکوسینما و امرِ معنوی


زمان سه شنبه ۲۰ آبان ۹۳ از ساعت ۱۶ الی ۱۹:۳۰
مکان: سرای محله اراج (میدان نوبنیاد- انتهای خیابان شهید لنگری- نبش جنوب غربی میدان ارتش)
منتقد – مجری: سارا سمیعی – حامد کاشانی

   در این نشست پس از مروری کوتاه بر سینمای روبرو برسون و فیلم “شاید شیطان”، سینمای تارکوفسکی و فیلم استاکر معرفی و پخش میشود. در ادامه با حضور مهمان منتقد خانم سارا سمیعی ارتباط فیلم با مباحث بومشناسی (اکولوژی)، مدرنیته ، پسا آخرالزمان و امر معنوی بیان و در انتها جلسه ی پرسش و پاسخ آزاد برگزار میشود.
در ادامه معرفی و نقد کوتاه فیلم استاکر برگرفته از کتاب “امید بازیافته، سینمای آندری تارکوفسکی”، نوشته بابک احمدی نقل میشود:
استاکر بر اساس داستان علمی- خیالی “گردش کنار جاده” نوشته ی بوریس استروگاتسکی و آرکادی استروگاتسکی (۱۹۷۲) ساخته شده است. این دو برادر از جمله بهترین نویسندگان داستانهای علمی- خیالی در شوروی بودند. مشهورترین اثرشان به نام “دومین هجوم مریخیها” در سال ۱۹۶۸ منتشر شده بود. تارکوفسکی در استاکر از همکاری آنها برخوردار بود. اما او در متن دگرگونیهای فراوانی ایجاد کرد که به ویژه مورد قبول بوریس استروگاتسکی نبودند.
واژه ی استاکر از مصدر انگلیسی Stalk  به معنای “پاورچین، پاورچین نزدیک شدن” و “با قدمهای کشیده رفتن”  آمده است. در رمان گردش کنار جاده استاکرها کسانی بودند که راز ورود به منطقه ی ممنوع را میدانستند. شخصی که در رمان، و در فیلم، شخصیت مرکزی است و “استاکر” خوانده میشود، یکی از افرادی است که راه ورود به آن منطقه را میداند و با قانونهای نامعمول و فراطبیعی ای که در آن منطقه حاکم است، آشنایی دارد.
تارکوفسکی رمان استروگاتسکیها را در تعطیلات ژانویه ی ۱۹۷۳ خواند و آن را خیلی پسندید. او در ۲۶ ژانویه در دفتر خاطره هایش نوشت که میتوان “فیلم نامه ی فوق العادهای” براساس این رمان نوشت. در همان زمان سولاریس را در مسکو نمایش میدادند. او در فکر ساختن یک رئز روشن روشن (بعدها آینه) بود و طرح همیشگی اش در مورد ساختن فیلمی از یک رمان داستایفسکی را پیش میبرد اما هر روز بیش از پیش مجذوب آن فیلم نامه ی فوقالعاده میشد.
در مارس ۱۹۷۵ برادران استروگاتسکی را ملاقات کرد و با آنها قرار گذاشت که با هم فیلمنامه را بنویسند. در پایان همان سال طرح نخست را برای مسفیلم فرستاد، و نام موقت حباب زرین را برای آن برگزید.
در میانه ی ژوئیه ی ۱۹۷۶ نخستین فیلم نامه را برای مسفیلم فرستاد. فیلم نامه در طول مدت فیلم برداری مدام عوض شد. در آغاز سال ۱۹۷۷ فیلم ساخته شد، اما  های آن در آزمایشگاه و هنگام ظهور، به دلیل بیدقتی و کارنابلدی کادر فنی که نمیدانستند با دستگاههای مدرنی که از غرب خریده بودند، کار کنند، از بین رفتند. در همان زمان تارکوفسکی دچار یک حمله ی قلبی شد و در نتیجه کار به تاخیر افتاد. تارکوفسکی فیلم نامه ی تازهای نوشت و در پایان سال ۱۹۷۷ آماده ی کار شد. متن تازه به گفته ی تارکوفسکی از وحدت زمان و مکان و کنش برخوردار بود. دومین فیلم برداری در تابستان ۱۹۷۸ پیش رفت، و فیلم در آغاز ۱۹۷۹ به نمایش در آمد. فیلم با استقبال تماشاگران رو به رو شد اما مسوولان حکومتی در برابر آن سکوت کردند. مثل همیشه، این سکوت نشان از نارضایتی آنها داشت. آنان توانستند مانع از نمایش فیلم در بخش خارج از مسابقه ی جشنواره ی کن شوند. این فیلم آخرین فیلم تارکوفسکی بود که در شوروی ساخته شد. خود او در ۷ ژانویهی ۱۹۸۲ در دفتر خاطرهها از قول یک دوست نوشت: “اما این یک فیلم نیست، آموزش دهنده است”.
نخستین طرح و فیلم نامه ی استاکر با معجزه تمام نمیشود. استاکر از منطقه ی ممنوع بازگشته و در همان میخانه ی آغاز فیلم از نویسنده و استاد جدا میشود، و همراه با همسر و دخترش به سوی خانه میرود. در حالی که دخترک را بر دوش دارد و از کناره ی رودی تیره میگذرد و بر پس زمینه تصاویری از کارخانه ها و دود آن ها دیده می شود. تا اینجا در فیلم هم هست اما فیلم ادامه مییابد تا خانه ی استاکر و سرانجام معجزهی نهایی. در حالی که در فیلم نامه دخترک که بر دوش پدر سوار است با خود میاندیشد و فیلم با صدای درونی او به پایان میرسد: “و شیرینی هم میخواهم با کیکهای شکلاتی با شربت و مارماهیهای دودی … و هر چیزی که بوی خوب بدهد. گلها ، عطرهای خوش بو … سوپ قارچ بوی خوب میدهد … و یک لباس ابریشم، از آنها که وقتی بهشان دست میزنی خش خش میکنند، و تازه، گنده ترین آرزویم یک دستپوش خز است، از آنها که گرم و پفی و نرم است …” صدای یک قطار برقی بلندتر میشود، اوج میگیرد و دست آخر صدای دخترک را در خود غرق میکند. مسکو ، ۱۹۷۸٫”
در پایان فیلم استاکر کودک به معجزه ای شکل میدهد که قرار بود نیروهای مرموز منطقه در اتاق آرزوها امکان آن را داشته باشند. در پایان متن فیلمنامه ی استاکر کودک فقط ساده ترین خواست انسانی هر کودکی را بیان میکند. اتاق آرزوها توانایی تحقق حتی این خواسته را هم ندارد. دخترک افلیج خواست سلامت و برگشتن به وضع طبیعی را ندارد. گویی همین وضعیت دلخراش که در آن هست، وضع طبیعی اوست. او همان خواست هر دخترک دیگری را دارد. اشاره ی فیلم استاکر به کودک و خواست ساده ی انسانی او از این نظر تکان دهنده است که این ساده ترین چیزها دور از دسترس اوست.
با این که استاکر بر اساس داستان علمی- خیالی گردش کنار جاده است، هیچ شباهتی به فیلمی در ژانر علمی- خیالی ندارد. زمان فیلم هم برخلاف داستان اصلی، آینده ای دور نیست بل به سادگی میتواند زمان حال یا آینده ای بسیار نزدیک باشد.
در استاکر هم درست چون سولاریس ما با همان مسائل اخلاقی جاودانه که به سان معماهایی پیش روی انسان قرار داشته اند، و سده هاست که حل نشدهاند رو به روییم: خواست قدرت و کوشش در برآوردن آرزوهای شخصی، نا امیدی از زندگی، گناهان و شکنجه های روحی، ناتوانی از یافتن راه حل، بی معنایی زندگی، ناتوانی در ایجاد ارتباطی درست با دیگران. در عین حال، آشکارا در استاکر سویه ای معنوی مطرح میشود. باور به معجزه و رهایی. اینجا معجزه روی میدهد. روی زمین به دست دخترکی فلج، معجزهای که جز سگی هیچ کس شاهد آن نیست.

ایمان و بی ایمانی
جهانبینی استاد در استاکر بیش از دیگر شخصیتهای آن فیلم به روحیه و فهم انسان مدرن نزدیک است. نزد این ماتریالیست، پژوهش حقیقت جز به یاری روش علمی مدرن ممکن نیست. او فیزیکدانی در بند آزمون است که در آغاز سفرش به منطقه ی ممنوع مثل هر آدم دانا و دقیق دیگری، ابزار ضروری برای سفرش را فراموش نکرده. وقتی نویسنده از او میپرسد که علت سفرش چیست، پاسخ میدهد که میخواهد از قانونهای علمی کارکرد یک معجزه با خبر شود. او پیشاپیش اطلاعات دقیقی گرد آورده است. اما سرانجام او چیست؟ او اعتراف میکند که:” پس من هیچ چیز ندانسته ام. اصلا چرا آمده ام اینجا؟”
تارکوفسکی دلیل گزینش استاد را چنین توضیح میدهد:” چه کسی جز او میتوانست یک بمب تهیه کند و با خود بیاورد؟ یک دانشمند این کار را ساده تر از دیگران انجام میدهد.”
نویسنده بر خلاف استاد، برای شناخت حقیقتی خاص پا به سفر نگذاشته است. او آدمی است پیچیده تر. هرچند رفتارش با استاکر بیادبانه و خشن است، اما دست کم راستگو و صریح است. با طنز تلخی با دیگران، از جمله با استاد، رو به رو میشود. دستاوردهای تکنولوژی مدرن را تحقیر میکند، از صنعتِ فرهنگ، که خود هم بخشی از آن شده، بیزار است، غم گذشته ها را میخورد و میگوید که ” آن زمان زندگی جالبتر بود.”
او کار خود را همچون بیشتر نویسندگان مدرن در رقابت با روانشناسان پیش میبرد و به نظر میرسد که شناخت پیچیدگیهای ذهن و روان انسان دغدغه ی اصلی در کار اوست. او در خانه ی موعود تاجی از خار (در قیاس با مسیح) بر سر میگذارد و در همین حال به استاکر میگوید:” من یکی که تو را نخواهم بخشید.”
او تجسم تناقضهاست. از کسانی که ایمان از دست داده اند انتقاد میکند، اما خودش هیچ اعتقادی ندارد. تارکوفسکی یک بار در توضیح شخصیت او گفته است:” از آرزوهای خویش در هراس است.” به این معنا او یکی از شخصیتهای داستایفسکی است که سر از فیلمی مدرن در آورده است.
شخصیت اصلی فیلم استاکر است. او از همان شخصیتهای مسیحواری است که در آثار داستایفسکی حضور دارند، چون آلیوشا و میشکین. آدمی است مالیخولیایی و غمگین، بیش از بقیه به طبیعت نزدیک است و رازهای  ممنوع را به این دلیل میشناسد. سگ یا زاده ی خاطره ی اوست یا در او وفاداری دیده که فقط به او انس گرفته است. برخلاف نویسنده که از سترون بودن هنر یاد میکند، استاکر بر این باور است که همه چیز دست آخر علت وجودی دارند.
استاکر در این فیلم به دیگران آموزش میدهد که نکته ی اصلی در راه بودن است و نه به مقصد رسیدن. او میکوشد تا در دنیای مادی شعله ی ایمان را نگاه دارد.
تارکوفسکی در پاسخ به این سوال که کدام یک از سه شخصیت فیلم استاکر را نزدیکتر به خود میبیند، گفت:”استاکر بیش از همه نزدیک به من است. او بهترین بخش وجود من است. بخشی که کمتر به چشم میآید. به نویسنده هم نزدیکم. او راه خود را گم کرده، اما به گمانم میتواند گریزراهی معنوی بیابد. اما با استاد بیگانهام. او آدمی محدود است که دلم نمیخواهد بیانگر چیزی از وجود من باشد.”
سه مسافر استاکر هریک تکاملی ویژه دارند که با یکدیگر چیزی کاملتر را میسازند و در آن هر کدام نقش ویژه ی خود را دارند. این امر کاملتر چیست؟ آیا منطقه، خانه، و مهمتر از همه اتاق آرزوها بیان، نماد یا استعاره ای از هستی خداست؟


* برگرفته از کتاب امید بازیافته، سینمای آندری تارکوفسکی، نوشته بابک احمدی

930817-ecocinema1

دسته: اخبار و گزارش‌ها


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

code